با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد.زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.بعد از مدتی که خوب تولستوی را به فحش گرفت،
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل من لئون تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کردو گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دور هم جمع شوندو بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. ولی خارهایشان یکدیگر را در کنار هم زخمی میکرد. مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند. بخاطر همین مطلب تصمیم گرفتند از کنار هم دور شوند و بهمین دلیل از سرما یخ زده و میمردند.از اینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.
دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: ....
راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظماست
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!
روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!
فرهنگ سه نقطه یعنی جمله ات را تمام نکنی. یعنی بجای انتخاب و بکارگیری صفت و سخن، با سه نقطۀ معلق در هوا مخاطبت را در خماری بگذاری و بروی
فرهنگ سه نقطه یعنی حرفت را بطور کامل نزنی و نزدنِ حرفت را بعنوان سبک و سیاق و سیاست به خودت و بدیگران بفروشی
فرهنگ سه نقطه یعنی ترک میدان. یعنی پر نکردن فضایی که وعده اشغالش را داده بودی. یعنی شانه خالی کردن از زیرِ وزنِ حضور خودت و واگذاشتن آن بدیگرانی که برای بار کشی داوطلب نشده بودند
فرهنگ سه نقطه نه منحصر به سه نقطه است و نه محدود به فنِ نگارش
همین استفاده رایج و وافر از استعاره و ایهام و کنایه، که اینقدر مرشد و پیرو دارد، که در طول تاریخ استبداد زده مان اهل قلم و قدم را قادر به ابراز وجود کرده، و امروز انگار بخشی از سرشت و خو مان شده نوعی سه نقطه است، چرا که بجای روشن کردن بحث و صاف کردن مسیرِ استدلال، خواننده را به کشف رمز وامیدارد
سه نقطه به معنی سکوت نیست، که واژه را در پیلۀ پیچیدگی تنیدن است زمانی که چشمها و گوشهای اطرافیان، مشتاق و مستعد فراگیری است
فرهنگ سه نقطه پیچاندن خودی و غیر خودی است، اولی به رسم مزاح و دومی به سبک استهزا
فرهنگ سه نقطه "دو پهلو حرف زدن"، و "با زبان بی زبانی گفتن" است – چه در کردار یا گفتار ، چه با دوست یا دشمن ، چه در فضای امن یا نا امن
فرهنگ سه نقطه نهادینه کردن "خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل" و "عاقلان دانند" است. و سپس "از ظن خود" یاری طرف را سنجیدن. یعنی شفاف نبودن اما متوقع بودن است