قلمی های جبران خلیل جبران
سلام چه خبر -وبی متفاوت ومتنوع و بروز
تاریخ : 18 / 10 / 1390
نویسنده : سروش

♦ بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند 

♦ حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر

♦ چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را 

♦ نیازهای انسان در حال....................

Share
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: قلمی های جبران خلیل جبران ,
تاریخ : 18 / 10 / 1390
نویسنده : سروش

سلام چه خبر

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد.زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بی‌راه گفتن کرد.بعد از مدتی که خوب تولستوی را به فحش گرفت،

تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل من لئون تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کردو گفت: چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت: شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

Share
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
موضوعات مرتبط: ادبیات , طنز , ,
برچسب‌ها: پاسخ کوبنده ,
تاریخ : 18 / 10 / 1390
نویسنده : سروش

 

 

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دور هم جمع شوندو بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. ولی خارهایشان یکدیگر را در کنار هم زخمی میکرد. مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند. بخاطر همین مطلب تصمیم گرفتند از کنار هم دور شوند و بهمین دلیل از سرما یخ زده و میمردند.از اینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.

سلام چه خبر

دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.

Share
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: داستان خار پشت ها و , , , ,
تاریخ : 17 / 10 / 1390
نویسنده : سروش

سلام چه خبر

 

1. بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست. (حضرت علی علیه‌السلام)

2. آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ)

2. بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودی)

4-......................

Share
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: سخـن حکیـمانه از بـزرگان ,
تاریخ : 16 / 10 / 1390
نویسنده : سروش

دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: ....

راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظماست
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!

Share
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: داستان دختر و عشق ,
تاریخ : 29 / 8 / 1390
نویسنده : سروش

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...!

دوستش کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!

هیچ کس کامل نیست!

Share
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
موضوعات مرتبط: ادبیات , حکمتها , ,
برچسب‌ها: هیچ کس کامل نیست! ,
تاریخ : 15 / 8 / 1390
نویسنده : سروش
بدن انسان می تونه تا ۴۵ واحد درد رو تحمل کنه.

اما زمان تولد بچه، یک زن تا ۵۷ واحد درد رو احساس می کنه

این معادل شکسته شدن همزمان ۲۰ استخوانه!

مادرمون رو دوست داشته باشیم…

دوست دارم مادر-سلام چه خبر
زیباترین فرد روی زمین..
و قویترین حامی ما…

مادر

Share
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: مادر ,
تاریخ : 12 / 8 / 1390
نویسنده : سروش

روزی سردار بزرگ یونانی به کورش کبیر گفت: شما پارسی ها برای پول می جنگید...

ما یونانی ها برای شرف...!! ...و کورش  جواب داد : بدیهی است که هر کس برای

آنچه که ندارد می جنگد...!!!

سلام چه خبر

سلام چه خبر

Share
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
موضوعات مرتبط: ادبیات , گالری , ,
برچسب‌ها: پاسخ کورش بزرگ به سردار یونانی ,
تاریخ : 11 / 8 / 1390
نویسنده : سروش

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!

سلام چه خبر
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!

Share
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: حکایت جراح و تعمیرکار ,
تاریخ : 7 / 8 / 1390
نویسنده : سروش

فرهنگ سه نقطه یعنی‌ جمله ات را تمام نکنی‌. یعنی‌ بجای انتخاب و بکارگیری صفت و سخن، با سه نقطۀ معلق در هوا مخاطبت را در خماری بگذاری و بروی

فرهنگ سه نقطه یعنی‌ حرفت را بطور کامل نزنی‌ و نزدنِ حرفت را بعنوان سبک و سیاق و سیاست به خودت و بدیگران بفروشی

فرهنگ سه نقطه یعنی‌ ترک میدان. یعنی‌ پر نکردن فضایی که وعده اشغالش را داده بودی. یعنی‌ شانه خالی‌ کردن از زیرِ وزنِ حضور خودت و واگذاشتن آن بدیگرانی که برای بار کشی‌ داوطلب نشده بودند

فرهنگ سه نقطه نه منحصر به سه نقطه است و نه محدود به فنِ نگارش

همین استفاده رایج و وافر از استعاره و ایهام و کنایه، که اینقدر مرشد و پیرو دارد، که در طول تاریخ استبداد زده مان اهل قلم و قدم را قادر به ابراز وجود کرده، و امروز انگار بخشی از سرشت و خو مان شده نوعی سه‌ نقطه است، چرا که بجای روشن کردن بحث و صاف کردن مسیرِ استدلال، خواننده را به کشف رمز وامیدارد

سه نقطه به معنی‌ سکوت نیست، که واژه را در پیلۀ پیچیدگی‌ تنیدن است زمانی‌ که چشم‌ها و گوش‌های اطرافیان، مشتاق و مستعد فراگیری است

فرهنگ سه نقطه پیچاندن خودی و غیر خودی است، اولی‌ به رسم مزاح و دومی‌ به سبک استهزا

فرهنگ سه نقطه "دو پهلو حرف زدن"، و "با زبان بی‌ زبانی‌ گفتن" است – چه در کردار یا گفتار ، چه با دوست یا دشمن ، چه در فضای امن یا نا امن

فرهنگ سه نقطه نهادینه کردن "خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل" و "عاقلان دانند" است. و سپس "از ظن خود" یاری طرف را سنجیدن. یعنی‌ شفاف نبودن اما متوقع بودن است

Share
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
موضوعات مرتبط: ادبیات , ,
برچسب‌ها: فرهنگ سه نقطه ,
آخرین مطالب

/
هر چیز که دیدم همه بگذاشتنی بود جزیادتوای دوست که ان داشتنی بود. با سلام: قول بده که هرگز با من موافق نباشی، حداقلش این که کاملا یا فی البداهه موافق نباشی. قول بده که همیشه دنبال موضوعی برای مخالفت در این وب خواهی گشت، دنبال استثناهایی برای چیزهایی که من گذاشته ام و مطالبی که به نظرت بی ربط و غلط می رسد. این طوری به من فرصت می دهی که ازت یاد بگیرم. من اگر پاسخی ندادم این طور تعبیر کن که موافق نظرت بودم.این وب مجالی است جهت روشنگری و پالایش. امیدوارم بزودی مرا کلیک کنی