با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
خواهر اگر تعداد موهاى سپید برادرش را نداند كه خواهر نیست . خواهر اگر عمق چروكهاى پیشانى برادرش را نشناسد كه خواهر نیست . تازه اینها مربوط به ظواهر است . اینها را چشم هر خواهرى مى تواند در سیماى برادرش ببیند.
زینب یعنى شناساى بندهاى دل حسین ، یعنى زیستن در دهلیزهاى قلب حسین ، عبور كردن از رگهاى حسین و تپیدن با نبض حسین . زینب یعنى حسین در آینه تاءنیث . زینب یعنى چشیدن خار پاى حسین با چشم . زینب یعنى كشیدن بار پشت حسین ، بر دل .
یه جوانی زیبایی بود به نام ابن سیرین ...
شغل این جوان بزازی بود ، مغازه هم نداشت ...
فقط یه سبد داشت که روی سرش می گذاشت و تو این کوچه ها راه می افتاد و کاسبی می کرد و گاهی هم برای رفع خستگی گوشه ای می نشست و بساطش را کناری پهن می کرد.
از قضا زن جوانی عاشقش شده بود و تصمیم گرفته بود او را به دام بیندازد.
این بود که رفت پیش ابن سیرین و گفت :
" من شوهرم مریضه ، لباس میخوام براش بخرم اما میخوام به سلیقه خودش باشه .
بساطتو جمع کن پاشو بریم پیش شوهرم ... "
ابن سیرینم قبول کرد و با آن زن راهی خانه شان شد .
زن وارد شد و ابن سیرین هم یا الله گویان پشت سرش وارد خانه شد
اتاق اول را گذراند ، دومی را هم همین طور ، رسید به اتاق سوم ...
دید نه بابا مثل اینکه اینجا هیچ خبری نیست .
رو کرد به به اون زن و گفت : " پس شوهرت کجاست .؟ !
اون زن هم خیلی راحت گفت : " من که شوهر ندارم .
بعد به ابن سیرین گفت : ببین اینجا خونه ی منه ، تو هم الان تو خونه ی منی ، اگه آماده برای گناه نشی داد میزنم که مزاحمم شدی .
ابن سیرین یکباره متوجه شد در باتلاقی افتاده است که هر چی بیشتر دست و پا بزند بیشتر فرو خواهد رفت .
این بود که رویش را کرد به سمت آسمان و گفت :
" ای خدا تو که میدونی من اهل این کارها نیستم پس خودت نجاتم بده "
در همین حال یک فکری به خاطرش رسید ، گفت :
" باشه نیاز نیست داد بزنی ، من آماده میشم برای گناه ، فقط به من بگو دستشویی خانه کجاست ! "
آن زن هم با این خیال که او راضی شده محل دستشویی را نشون داد
ابن سیرین رفت داخلش ؛ و تا تونست از نجاسات اونجا برداشت و به خودش مالید ... ! و آمد و یک گوشه نشست .
دختر تا وارد اتاق شد ، دید چه بوی بدی می آید ...
رویش را برگرداند و ابن سیرین را در آن وضع دید ، گفت :
" چرا خودتو اینجوری کردی ؟ "
ابن سیرین گفت : " این تجسم عملیه که ازم میخواستی انجام بدم ! "
آن زن با عصبانیت و ناراحتی ابن سیرین را با همون وضع از خانه خود بیرون کرد .
چقد سخته آدمو با اون قیافه تو خیابونا ببینند !!!
ولی نه ... !
خدا آبروی بنده ای رو که حرمت حفظ کنه ، نمیریزه ، میگین چه جوری ؟
حالا میگم :
ابن سیرینم با همون قیافه از خونه اومد بیرون ، اما :
انگار اون روز و آن ساعت همه مردم مرده بودن!
هیچ کس ابن سیرین را با اون قیافه ندید ،
و از آن روز به بعد از او بوی خوشی استشمام می شد
و خداوند علم تعبیر خواب را به او عنایت فرمود
میدانید چرا ؟؟
چون حفظ حرمت کرده بود و بر نفس خویش به یاری خدا غلبه کرد
از این ماجرا درس می گیریم که اگر نخواهیم گناه کنیم ؛ می توانیم
ترک گناه سخته ولی ممکنه! تو هم میتونی یه یا علی بگو و مردانه شروع کن
پیش از پرداختن به این پرسش که چگونه فرزندانمان را به برپایى نماز صبح دعوت کنیم، باید بپرسیم چرا، گاه فرزندان نماز نمىخوانند؟ علل و عواملى چند در این بازدارندگى یا سهل انگارى و بى رغبتى مؤثرند:
۱- عوامل و علل اعتقادى
وقتى کودک و نوجوان فاقد باور عمیق و ریشه دار نسبت به خدا و معاد باشد، نه پشتوانهاى از عشق دارد تا او را برانگیزد و نه انگیزهاش چون خوف و هراس از بازخواست اخروى تا او را به اداى تکلیف دینى وادارد، آن که صبحگاهان با وجود همه جاذبههاى خواب، بستر را رها مىکند و به نماز مىایستد یا از سر عشق و شیفتگى و معرفت به پروردگار است یا لااقل ترس از مجازات و آن که روشنى یقین در دل ندارد، شوق برپایى نماز نخواهد داشت.